عصر امام عسکرى (ع)

بحث و گفتگو از روزگارى که امام زکى ابو محمد عسکرى(ع) در آن روزگار رشد و نمو یافت رنگ تازه و یا مطلب زیبا و آرامشى براى این نوشته ندارد، بلکه تنها به دلیل اقتضاى بحث علمى، سخن در آن باره ضرورى مى‏نماید، زیرا که تحقیق و بررسى از عصر و زمان از جمله سلسله مباحثى است که یک محقق ناگزیر است مطرح کند، چون مى‏تواند پرده از چهره واقعى زندگى عمومى بردارد که از جمله شخص مورد نظر در ترجمه و بحث در آن میان زندگى مى‏کرده است، همان طور که روشنگر تمام رویدادهایى است که پیش آمده، و طبیعى است که تمام اینها بر روى سلوک و رفتار آن شخص و شکل‏گیرى زندگانى وى اثر دارد، زیرا به گفته دانشمندان جامعه شناس، زندگى اجتماعى، زندگى تأثیر و تأثر است .

به هر حال ما به صورت موضوعى، به قسمتهاى زیادى از اوضاع عمومى عصرى که امام ابو محمد (ع) در آن عصر زندگى می‏کرده، به شرح زیر اشاره مى‏کنیم:


زندگى اقتصادى

پیش از این که وضع زندگى اقتصادى عصر امام ابو محمد (ع) را بیان کنیم، برآنیم که به صورت گذرا این مطلب را توضیح دهیم که اسلام به پیشرفت و بهبود اقتصاد عموى و رشد درآمد فردى اهمیت زیادى مى‏دهد، و فقر و تنگدستى را مصیبتى بزرگ و مهلک مى‏شمرد که به طرق مختلف و وسایل گوناگون باید آن را از بین برد و کفر و فقر و تنگدستى را قرین هم دانسته است، همان طور که در شریعت اسلام لازم است تا بر کفر پایان داد، همچنین باید فقر و تنگدستى را از میان برداشت. بر حاکمان جامعه اسلامى و زمامداران و والیان الزام و تأکید شده است که مسلمین را از خطر فقر و محرومتى - که این دو باعث اشاعه انحراف فکرى و عقیدتى در میان مردم مى‏شوند - نجات دهند.

از جمله روشهاى خلاقى که اقتصاد اسلامى بر آن اساس متمرکز است آن است که اسلام تصرفات مسؤولین و حاکمان را محدود کرده و به ایشان اجازه نمى‏دهد که در بیت المال مسلمین مطابق هوا و هوس خود عمل کنند زیرا که بیت‏المال ملک عموم مسلمین است و ملک شخصى کسى نیست و باید در راه مصالح مسلمین صرف شود. رئیس و اعضا و ارکان دولت به هیچ وجه حق ندارند هر چه خواستند براى خود و نزدیکانشان از آن اموال بردارند، زیرا که این عمل خیانت به خدا و مسلمانهاست .

اما نظام حکومت عباسى، در تمام دورانها، براساس سیاست اقتصادى ویژه‏اى بود که در تمام جهات و مشخصاتش با روش اصیل اسلامى متفاوت بود و از قوانین اسلامى که احتیاط کامل را در اموال مسلمین مقرر فرموده و صرف آن را در راه گسترش رفاه مردم لازم دانسته به دور بوده است که ما به اختصار ساختار اقتصاد عمومى را در عصر عباسیان ذیلاً بیان مى‏کنیم:


درآمد و عایدات دولت

بیشترین درآمد دولت از راه جمع آورى مالیات و صدقات بود که بر میلیونها دینار بالغ مى ‏شد و آن طورى که بعضى از مورخان مى‏گویند، بطور متوسط، همه ساله بالغ بر سیصد و شصت هزار هزار (360/000/000) درهم مى‏شد.1 و در بعضى از سالها به پانصد هزار هزار (500/000/000) درهم مى ‏رسید 2، و هر درهم در آن روزگار قیمت قابل توجهى داشت و با ارزش یک گوسفند یا مشک عسل یا روغن برابر بود، همچنان که یک دینار با بهاى یک شتر برابر بود .

متأسفانه این اموال فراوان در راه پیشبرد زندگى علمى، بهداشتى و اقتصادى بطورى که خواست اسلام بود، صرف نمى‏ شد، بلکه تنها به جیب حاکمان مى‏ رفت و آنها هم سخاوتمندانه در راه ساختن کاخهاى سر به فلک کشیده - کارى که متوکل کرد و بذل و بخشش به دلقکها، نوازندگان و هرزه گرایان و دیگر راههاى زندگى پر از فسق و فجور مى‏پرداختند و بیت‏ المال مسلمین را بیهوده خرج مى‏ کردند.


خشنونت در جمع آورى مالیات

اما واژه فشار و ظلم و سرکوب، در بیشتر دوران عباسیان یک واژه همگانى در زمینه جمع آورى مالیات بود.

مردم کشور پهناور اسلامى انواع فشارها را از دست مأموران سیاه دل که هیچ گونه رأفت و رحمت در دلشان نبود، مشاهد مى‏کردند زیرا آنها به دلخواه خود، هر قدر که مایل بودند مالیات تعیین مى‏کردند و هر کس هم که خوددارى مى‏کرد و یا از پرداخت مقدار تعیین شده سرپیچى مى‏کرد، سرنوشتش با گورستان و یا زندآنهابود.

جهشیارى مى‏گوید: مأموران مالیات انواع عذابها را از درندگان و زنبورها به کار مى‏گرفتند، محمد بن مسلم که از مأموران ویژه مهدى عباسى بود، وقتى که مهدى به خلافت رسید، متوجه شد که مردم مالیات گزار در عذاب و شکنجه‏اند با وى - محمد بن مسلم - درباره ایشان مشورت کرد، محمد گفت: یا امیر المؤمنین! از حال به بعد، نسبت به مالیات دهندگان که بدهکار به مسلمین هستند باید به گونه بدهکاران رفتار کرد و بدهیشان را مطالبه نمود! مهدى با شنیدن این سخنان دستور داد، عذاب و شدت را از مالیات دهندگان برداشتند.3 در دوران هارون الرشید مردم از فضل بن یحیى برمکى که والى خراسان بود بد مى‏گفتند و از دست او زیاد شکایت کردند تا این که هارون او را بر کنار کرد و به جاى او على بن عیسى را گمارد، على بن عیسى بزرگان خراسان را کشت و اموال زیادى را جمع آورى کرد و هزار بدره معمول از ابریشم را که شامل ده هزار هزار درهم بود به نزد هارون فرستاد 4 و مردم موصل در پرداخت مالیات انواع ستمها را دیدند و حکمران آن جا از طرف هارون الرشید بود، مالیات چند سال گذشته را از آنها مطالبه کرد و بیشتر آنهارا تازیانه زد.5

براستى شریعت اسلام والیان و حاکمان را به رفق و مداراى با مردم و اصلاح امور اقتصادى ایشان دستور داده و این که مبادا در گرفتن مالیات و صدقات خشونتى به کار برند و موجب ناراحتى مردمان شوند لیکن اکثر پادشاهان عباسى به این دستور اسلامى توجهى نکرده و در گرفتن مالیات از مردم با شدت و خشنونت رفتار مى‏کردند.


مالیات زیاد

اما فزونى مالیات در بین کارگزاران عباسیان یک پدیده همگانى بود، کارگزاران بیشتر از مالیات مقرر از مردم مطالبه مى‏کردند تا بخشى از اموال مردم را براى خودشان بردارند. همین که ابو عبیدالله بن یسار از جانب مهدى عباسى به وزارت رسید، بر درختان خرما و دیگر اشجار نیز مالیات بست و بعد از وى نیز همین مقررات ادامه یافت. 6

مردم مصر به بدترین مصائب و گرفتاریها، در زمینه مالیاتها دچار شدند حاکم مصر - موسى بن مصعب به هر جفت گاو (یک جریب زمین) دو برابر مالیات بست و براى بازاریها و دامهامالیات مقرر کرد. و در احکام و امور قضایى، رشوه‏گیرى امرى معمول بود.

مردم یمن و قبیله قیس از دست ظلم وى شوریدند. 7 ابن تغرى مى‏گوید: مهدى عباسى در گرفتن مالیات به مردم سخت گرفت و به هر جفت گاو دو برابر مقدارى که اول مقرر شده بود، مالیات بست و مردم از دست او سختیها و شکنجه‏ها دیدند او تندخویى و بدرفتارى پیشه کرده و در احکام رشوه مى‏گرفت. تا آن جا که سپاهیان از او رنجیده شدند و بر او شوریدند و به خاطر بى عدالتى و ظلم بى حد وى با او به ستیز برخاستند.8

این قبیل کارها از روح و واقعیت اسلام بسیار بسیار به دور است و این امور جز گروهى از دزدان و سر راه بگیران غرق در جرم و گناه را تجسم نمى‏بخشد. عمربن عبید به منصور دوانیقى مى‏گوید:
«در پشت درِبارگاه تو، آتشى از ظلم و ستم شعله‏ور است و در بیرون کاخ تو کمترین عملى مطابق قرآن و سنت پیامبر (ص) انجام مى‏گیرد.» 9


سوء استفاده عباسیان از اموال دولتى

عباسیان اموال مسلمین را در اختیار گرفتند و براى خودشان و خویشاوندانشان هر چه مى‏خواستند بر مى‏داشتند. محمد بن سلیمان عباسى در یک روز صد هزار درهم برداشت کرد .10، و چون از دنیا رفت ارثیه زیادى بجا گذاشت که هارون الرشید، شصت هزار درهم آن را گرفت. 11 مورخان مى‏گویند به قدرى اموال براى خیزران آوردند که درآمد آنها بالغ بر یک میلیون و شصت هزار (1/060/000) درهم مى‏شد. بعضى از نویسندگان این مبلغ را معادل نصف مالیات آن روز تمام کشور و دو سوم درآمد «راکفلر» در این قرن مى‏شمارند. موجودى نزد قبیحه همسر متوکل یک میلیون و هشتصد هزار (1/800/000) دینار بود، و مادر مقتدر بى نهایت ثروتمند و پولدار بود. .12 ابن جوزى درباره او مى‏گوید: اموال زیادى داشت که از شمار بیرون بود و همه ساله از عواید کشتزارهاى او هزار هزار دینار به دست او مى‏رسید.13

پادشاهان عباسى به بستگان خود اموال زیادى را بخشیدند؛ هارون الرشید بین عموها و بستگان خویش به قدرى اموال پخش کرد که پیش از او هیچ خلیفه‏اى نبخشیده بود.14 و منصور دوانیقى به هر یک از عموهایش هزار هزار درهم داد. 15 خاندان و بستگان عباسى فزونى گرفتند تا این که در عصر مأمون ،به سى و سه هزار تن رسیدند. .16 و این گروه وابستگان که ما هیچ امتیازى براى آنها نسبت به دیگر مسلمانان سراغ نداریم، اموال دولتى را به نفع خود برداشت مى‏کردند و ثروتهاى هنگفتى در اختیار گرفتند در حالى که دیگر افراد جامعه اسلامى گرفتار فشار زندگى و تنگدستى و محرومیت بودند.


بخششهاى فراوان به کنیزکان‏

پادشاهان عباسى در بخشندگیهاى خو به کنیزکان و نوازندگان افراط مى‏کردند، هارون الرشید به کنیز خود به نام «دنانیر» در یک شب گلوبندى به بهاى سى هزار دینار عطا کرد. 17 و مقتدر عباسى به یکى از بستگان مورد علاقه‏اش درى قیمتى به وزن سه مثقال بخشید. 18 اصفهانى مى‏نویسد: حمویه براى کنیز خودش به نام ذات الخال (خالدار) از جواهر فروشى، پیراهن بى آستین و چند گلوبند کرایه کرد به قیمت دوازده هزار هزار (12/000/000) دینار،وقتى که هارون الرشید دید، تعجب کرد و از کنیز پرسید، گفت: به کرایه گرفته‏اند تا آرایش کند. هارون دستور داد همه آنها را خریدارى کردند و به آن کنیز بخشید. .19 مقتدر عباسى اموال زیادى را در اختیار مى‏گرفت و با آنها به لهو و لعب مى‏پرداخت و از بین مى‏برد و به زنان و کنیزان مى‏بخشید. 20

متوکل، کنیزى به نام «فضل» داشت، او را روى صندلى مى‏نشاند، و او در حضور متوکل با شعرا به بحث و گفتگو مى‏پرداخت. و موقعى که او را خرید به وى گفت:
«آیا تو شاعر هم هستى؟»

- «آرى کسى که مرا فروخته است، چنین مى‏پنداشت».

متوکل خندید و رو به او کرد و گفت: «از اشعارت براى ما بخوان!» کنیز اشعارى خواند.

متوکل از اشعار وى خوشش آمد و دستور داد پنجاه هزار درهم به او دادند.21

به نمونه‏هاى اندک از بخششهاى خلف به کنیزان، به عنوان دلیل بر این که عباسیان، ثروتهاى مردم را به هدر مى‏دادند وبدون توجه به مصالح جامعه و پیشبرد وسایل زندگى آنان در راه هواهاى نفسانیشان صرف مى‏کردند، بسنده مى‏کنیم .


بخششهاى فراوان به شاعران

بار تبلیغات در آن زمان بر دوش شعرا بود، آنها بودند که فضایل گوناگون را براى پادشاهان عباسى نشر مى‏دادند و آنان را بر دشمنان علوى خود که مبلغان عدالت اجتماعى در اسلام بودند، مقدم مى‏داشتند، از این رو عباسیان به شعرا صله فراوانى ارزانى مى‏داشتند و اموال زیادى را بدیشان مى‏بخشیدند، از جمله شاعرانى که از اموال زیادى برخوردار شدند عبارتنداز:


1- ابو شبل برجمى

ابو شبل برجمى کوفى به متوکل وارد شد و قصیده‏اى براى او سرود که از سى بیت فراهم آمده بود...

متوکل پس از شنیدن قصیده، دستور داد سى هزار درهم به او دادند. 22


2- اصولى

وقتى که متوکل براى سه پسرش: منتصر، معتز و مؤید از مردم بیعت گرفت که پس از وى زمام امور را به دست بگیرند، به مردم بارعام داد تا بیایند و به او تبریک بگویند، صولى با علجه خودش را رساند و قصیده‏اى خواند...

متوکل، پس از شنیدن اشعار دستور داد صد هزار درهم به او بدهند و ولى عهدهایش نیز همان قدر به او بخشیدند. 23


3- ابراهیم بن مدبر

ابراهیم بن مدبر از جمله کسانى بود که به ثروت هنگفتى دست یافت، زمانى که متوکل از مرض بهبود یافته بود، نزد وى رفت و قصیده‏اى سرود...

متوکل با شنیدن این مدایح شادمان شد و دستور داد به سراینده‏اش پنجاه هزار درهم دادند و به وزیرش عبیدالله بن یحیى سفارش کرد، او را به کار مهمى بگمارند تا بهره‏مند شود!


4- مروان بن ابى الجنوب‏

از جمله کسانى که اموال زیادى را متوکل به او ارزانى داشت، مروان بن ابى الجنوب بود، که شیفته مدیحه گویى متوکل بود و قصیده‏اى در مدح وى سرود .

به هر حال، وقتى که مروان قصیده‏اش را به پایان رساند، متوکل، پنجاه هزار درهم به وى داد..

راستى، چه وقت متوکل از خدا مى‏ترسید و یا براى خدا عظمتى قائل بود؟ در حالى که او بدعتها و وقایع عظیمى در اسلام به وجود آورد! کسى که تمام دوران زندگیش به هرزگى و عیاشى وبى بند و بارى گذشت؟...

به هر حال، متوکل پس از شنیدن این اشعار، صد هزار دینار نقدینه و طلا به این شاعر جیره خوار داد... .

هنگامى که متوکل براى پسرانش مجلسى ولایتعهدى منعقد کرد، مروان خطاب به او قصیده‏اى را خواند...

متوکل پس از شنیدن آن اشعار دستور داد تا صد و بیست هزار درهم و پنجاه دست و یک استر و یک اسب و یک الاق به وى دادند.


5- بحترى

اما بحترى که ملک الشعراى زمان خود بود، تمام سرمایه‏هاى فکرى و ادبى خود را در راه ثناگویى متوکل گذراند، و لقبهاى والا و صفات نیکو به وى داده و دیوانش پر از مدایح اوست و متوکل اموال زیادى به او بخشید و ثروت فراوانى را به او ارزانى داشت .


6- على بن جهم

متوکل اموال زیادى به على بن جهم بخشید و او را مقرب خود ساخت تمام اینها به خاطر ثناگویى او و اظهار دشمنى با اهل بیت علیهم السلام بود که بدگوییهاى تلخى از ایشان کرده و عباسیان را بر آنان مقدم مى‏داشت عباسیانى که هیچ نیکى و فضیلتى در آنها وجود نداشت، جز پیروزى و دست یافتن بر حکومت ظالمانه که امت اسلامى را دچار بدترین ظلم و جور خود ساختند!

به همین مقدار اندک از بذل و بخششهاى عظیم، به شاعرانى که از مهمترین وسایل تبلیغات آن زمان بودند، بسنده مى‏کنیم... و این مقدار از بذل و بخشش بیانگر میزان ولخرجى و ریخت و پاش این پادشاهان، از ثروتهاى مسلمین و بازیچه قرار دادن اقتصاد عمومى و به کار گرفتن سرمایه‏ها در راه استحکام سلطنت است، بدون این که چیزى از این سرمایه‏ها را در راه پیشبرد اقتصاد عمومى و گسترش رفاه توده مردم صرف کنند.


ساختن کاخها

عباسیان در ساختن کاخها ولخرجى زیادى کردند و صدها میلیون دینار براى ساختن و تزیین کاخها - با انواع زینتهایى که در هیچ برهه‏اى از تاریخ نظیر آنها دیده نشده بود - هزینه کردند. متوکل، همان کسى که او را احیا کننده سنت پیامبر (ص) مى‏نامیدند، کاخ معروف «مرج» را بنا کرد و نماى آن را از داخل و خارج کاخ، با کاشیکارى و سنگهاى رنگارنگ زراندود کرد، و در داخل آن مجسمه‏هاى بزرگى از طلا قرار داد و درخت بزرگى از طلا نهاد که در بالاى آن درخت مجسمه تمام پرندگان، در حال آواز خواندن دیده مى‏شد و بر روى سر پرندگان تاجى از جواهر، ساخته بود. براى متوکل، تختى از طلا و جواهر نشان ساخته بودند که مجسمه یک آدم و یک شیر و یک گاو نر و یک کرکس آن را حمل مى‏کرد و تمام اینها نیز جواهر نشان بودند. هزینه این قصر و تخت و طلا و نقره‏اى که در آن مصرف کرده بودند، بالغ بر یک میلیون و هفتصد هزار (1/700/000) دینار مى‏شد و فرمان داد که کسى وارد این کاخ نشود مگر این که لباسش از ابرایشم و قلابدوزى باشد! تمام بازگیران و اهل ساز و آواز و دلقکان را احضار کرده بود، وقتى که در این بهشت! جلوس کرد، یحیى بن خاقان گفت:

«یا امیرالمؤمنین! امیدوارم خداوند این کاخ را بر تو میمون گرداند و بدین وسیله بهشت را بر تو ارزانى دارد».

متوکل پرسید: چگونه مى‏شود؟

یحیى گفت: «چون تو با این کاخ مردم را مشتاق بهشت مى‏گردانى و باعث مى‏شوى تا آنهاعمل صالح انجام دهند و با اعمال صالح خود، به بهشت امیدوار شوند.»
متوکل از شنیدن این مطلب شادمان گشت .24

از جمله کاخهایى که متوکل بنا کرد، کاخ جعفرى بود که در ساختن آن بیش از دو هزار دینار صرف کرد و نوازندگان و رقاصان را دعوت کرد و آنها رقص و آواز به جا آوردند، دو هزار درهم نیز به ایشان داد.25

به هر حال، ما هزینه‏هاى هنگفتى را که متوکل درباره ساختن کاخهاى خود صرف کرده بود، در کتاب «حیاة الامام على الهادى (ع)» 26 نقل کردیم که خود بیانگر بخشى عظیمى از عدم توازن اقتصادى آن زمان است ؛ خاندان عباسى از راه درآمدهاى دولتى برداشت کرده و در راه شهوترانیها و کامجوییهاى خویش خرج مى‏کردند.


خوشگذرانیهاى زنان عباسى

بخش عظیمى از اقتصاد دولت در راه زنان دربار عباسى صرف مى‏شد که همگى غرق در خوشگذرانى و تن آسایى بودند. زبیده همسر هارون الرشید با آرایشها و زیورهاى گوناگون به سر مى‏برد تا آنجا که بهاى جامه‏اى که بر تن مى‏کرد، بالغ بر پنجاه هزار دینار مى‏شد. 27

این گزافه کارى به زنان عباسى منحصر نبود، بلکه به زنان وزرا نیز سرایت کرده بود؛ عتابه، مادر جعفر بر مکى صد کنیز داشت و هر کنیزى زر وزیور مخصوص به خود داشت که با دیگران متفاوت بود !28

به هر حال ما وقتى که این روش اقتصادى را بر نظام اسلامى عرضه مى‏کنیم، مى‏بینیم برخلاف آن بوده و از راه و رسم اسلام بسیار به دور است .


بینوایى توده مردم

طبیعى است که اکثریت قاطع مردم مسلمان با وجود محرومیت از بیت المال - که در راه شهوترانیهاى سلاطین، وزرا و وابستگان دربار صرف مى‏شد - دچار بدبختى و محرومیت شوند و فقر و تنگدستى همه را فرا گیرد و در طبقات مختلف گسترش یابد.

اصمعى شاعر معروف را دیدند که خود را به پرده کعبه آویخته مى‏گوید:

یا ربّ انّى سائل کماترى
مشتمل شملتین کماترى‏
و شیختى جالسة کماترى
والبطن منى جائع کما ترى‏
فماترى یا ربنا فیما ترى‏29
اى پروردگار! من از تو درخواست مى‏کنم چنان که مى‏بینى !
من خود را به دو جامه پیچیده‏ام و همسر پیرم زمین‏گیر است .
و چنان که تو شاهدى شکمم گرسنه است، پس چه مصلحت مى‏بینى، پروردگار من درباره آنچه خود ناظرى!

این شاعر آنچه را که از رنج گرسنگى برسر خود و همسرش آمده و شکمشان تهى و بدنشان برهنه است به خدا شکایت مى‏کند و از خداوند طلب کمک و روزى مى‏کند...

و نیز اصمعى روایت کرده است که شاعر دیگرى را دید دست به پرده کعبه گرفته و اشعار زیر را مى‏خواند:

أیا ربّ الناس و المنّ و الهُدى‏
أَما لى فى هذا الانام قسیم‏
اما تستحى منى وقد قمتُ عاریا
أُنا جیک یا ربّى وانت کریم
اترزق ابناء العلوج و قد عصوا
وتترک قرما من قروم تمیم 30
اى پروردگار مردم و اى خداى صاحب احسان و هدایت !
آیا مرا در بین این مردم هیچ سهم و بهره‏اى نیست!؟
آیا تو از من خجالت نمى‏کشى (!) که من با بدن برهنه ایستاده‏ام.
و در این حال با تو اى پروردگار راز و نیاز مى‏کنم و حال این که تو کریمى!
آیا به کافر زادگان که فرمان تو را نمى‏برند، روزى مى‏دهى،
و بزرگى از بزرگان قبیله تمیم را وا مى‏گذارى!

آرى تهى دستى قلب این شاعر درمانده را جریحه‏دار کرده است تا آن جا که از سر حد ادب و ایمان خارج شده و به خداوند سخنان درشت می گوید و او را متهم مى‏کند که خدانشناسان را روزى مى‏دهد و بزرگى از بزرگان بنى‏تمیم را محروم مى‏سازد و نمى‏داند که خداوند هر که از بندگانش را اراده کند بى حساب روزى مى‏دهد.

شاعران آن زمان، چهره کسانى را که از ارتباط با دولت محروم و به بدترین فقر و درماندگى دچار بوده‏اند، به تصویر کشیده‏اند، ابوفرعون ساسى چنین مى ‏گوید:

و صبیة مثل صغار الذر
سود الوجوه کسواد القدر
جاء الشتاء و هم بشر
بغیر قمص و بغیر أزر
تراهم بعد صلاة العصر
و بعضهم ملتصق بصدری‏
و بعضهم ملتصق بظهری
و بعضهم منحجر بحجری‏
اذا بکوا عللتهم بالفجر
حتى اذا لاح عمود الفجر
ولاحت الشمس خرجت أسری‏
عنهم و حلوا بأصول الجدر
کأنهم خنافس فی جحر
هذاجمیع قصتی و أمری‏
فارحم عیالی و تول أمری
فأنت أنت ثقتی و ذخری‏
کنیت نفسی کنیة فی شعری‏
أنا أبو الفقر وأم الفقر31
و کودکانى همچون ذرات ریز، صورتهایشان مانند دیگ سیاه گشته .
زمستان فرا رسید در حالى که آنان بدون پیراهن و تن پوشند.
پس از نماز عصر آنها را مشاهده مى‏کنى در حالى که بعضى به آغوش من، و بعضى به پشتم چسبیده و برخى به دامنم پناه آورده‏اند!
وقتى که گریه مى‏کنند، آنها را به دمیدن صبح امیدوار مى‏سازم تا وقتى که سفیده صبح مى‏دمد،
و خورشید مى‏تابد، از دست آنها خلاص مى‏شوم وآنها به پایه‏هاى دیوار پناه مى‏برند.
گویى آنان سوسکهایى در داخل لانه هستند! این است تمام داستان و جریان من!
اینک خدایا بر عیالات من رحم کن و کار مرا سامان بخش! که تو امید و اندوخته منى من تخلص خویش را در این شعر؛ ابوالفقر (پدر فقر) و ام الفقر (مادر فقر) قرار دادم.

این شاعر تیره روز، در ناحیه‏اى زندگى مى‏کرده که قحطى آمده و هیچ کمک و برگ و نوایى به او نمى‏رسیده است، حالت کودکان خردسالش را به گونه تأثر آور و غمگینى مجسم کرده که سیمایشان سیاه گشته و شادابى کودکى ازچهره‏شان رخت بر بسته است. زمستان بر آنها هجوم آورده، در حالى که نه پیراهنى دارند تا خود را از سرما حفظ کنند و نه غذایى، به پدرشان چسبیده‏اند، از او غذا مى‏خواهند تا از گرسنگى نجات یابند و او هیچ راهى براى کمک ایشان نمى‏یابد، به پیشگاه خداوند مى‏نالد تا به او رحم کند و از این غم کشنده نجاتش بخشند، در حالى که کنیه خود را «ابوالفقر و ام الفقر» نهاده است. براستى کدام بدبختى است که از این بدبختى دردناکتر باشد؟

از جمله شاعرانى که دچار تنگدستى و محرومیت بودند، عمرو بن هدیر است که تیره روزى خود را در اشعار ذیل بیان کرده است...

- ایستاده‏ام و نمى‏دانم به کجا بروم، و به چه کارى تصمیم بگیرم!

از مقدراتى که با نحوست پیایى بر من وارد مى‏شود در شگفتم و تمام عمرم را در شگفتى به سر بردم،

وقتى که روزى مى‏طلبم، بشدت بخل مى‏ورزد، و از اقیانوس، آب گوارا را دریغ مى‏کند!

به شخص تنگدستى مراجعه کردم و یکى از دخترانش را خواستگارى کردم، باشد که از این راه ثروتى نصیبم شود!

وقتى که دخترش را به همسرى من درآورد و بعد جهیزیه‏اش رسید، در آن میان تختى و جالباسیى از محرومیت و بدبختى بود!

سرانجام آن زن فرزندى پاکیزه از محرومیت زایید، که در روى زمین جز من پدرى نداشت !

و اگر تا انتهاى بیابان مى‏رفتم و همه شب بر من بالهایش را مى‏گسترد، هیچ ستاره‏اى نمى‏درخشید!

و اگر از شرى بمیناک بودم و مى‏خواستم در تاریکى پنهان شوم، نور خورشید از مغرب مى‏تابید!

و اگر کسى یک درهم به من مى‏بخشید، به خانه که مراجعه مى‏کردم، مى‏دیدم در دستم عقربى است !

و اگر بر مردم بارانى از دینارها مى‏بارید، براى من جز قلوه سنگى که به سرم مى‏خورد چیزى نبود!

و اگر گلوبند به رشته کشیده‏اى از در میان دستهایم لمس مى‏کردم، مى‏دیدم، خرمهره است که سوراخ کرده‏اند.

و اگر گنهکارى در بیابان سنگلاخى گناهى مرتکب شده بود، آن گاه دور سر من مى‏چرخید!

تا آن جا که مى‏گوید:

امامى من الحرمان جیش عرمرم‏
ومنه ورائى جحفل حین أرکب‏32
- پیشروى من از محرومیت و بیچارگى سپاه بى شمار و در پشت سرم نیز موقعى که سوار بر مرکب حرکت مى‏کنم سپاه انبوهى از تیره روزى است! .

شاعر با این اشعار خود آن چه را که ازخسارت و نکبت روزگار و تیره‏روزى خود در همه حال مشاهده کرده است تجسم بخشیده، او غرق در گرسنگى و فقر بوده در حالى که طلاهاى زمین به دست دلقکها و هرزه گرایان و دیگر اصحاب لهو و فسق و فجور مى‏رسیده است .

از جمله شاعران بینوا و تیره بخت آن زمان، یکى ابوشمقمق بود که خود تنگدسیش را چنین توصیف مى‏کند...

- وقتى که خانه‏ ام و آن کوزه از سبوس آرد گندم تهى شد، با خود گفتم

موشها هم از خانه من دورى گزیده و به دارالاماره پناه برده‏اند!

و مگسهاى خانه من نیز، به صورت دسته جمعى تا پرواز فردى، آهنگ رفتن کرده‏اند!

و آن گربه هم که یک سال در این خانه ماند، در اطراف خانه موشى پیدا نکرد،

سرش از شدت گرسنگى دور برداشت و زندگى در این جا توأم با رنج و مرارت بود.

وقتى که او را سر افکنده و بدحال دیدم، در حالى که حرارتى در درونش بود گفتم :

واى بر تو، تا کى صبر مى‏کنى، تو بهترین گربه با حرارتى بودى که چشمانم او را دیده بود!

در پاسخم گفت: صبر مى‏کنم در حالى که جاى ایستادنم در میان خانه خالى مثل درون بیابان تفتیده است! -

این اشعار بیانگر درجه تنگدستى بیش از حدى است که این شاعر گرفتار بوده است - خداوند ما را از چنان فقرى نگهدارد! - تا آن جا که خانه‏اش را به صورت بیابانى وحشتناک درآورده بوده است که نه براى مگسان و نه براى موش و گربه امیدى مانده بود، زیرا که هیچ گونه خوردنى در آن جا وجود نداشت .

از جمله شاعران تیره روز آن عصر، اسماعیل بن ابراهیم، مشهور به حمدونى است که در توصیف تنگدستى خود مى‏گوید:

من کان فى الدنیا اخا ثروة
فنحن من نظارة الدنیا
نرمقها من کثب حسرة
کاننا لفظ بلا معنى 33
- هر که در این دنیا سرمایه وثروتى دارد اما ما تماشاگر این دنیاییم، به دنیا از روى حسرت، خیره خیره از نزدیک مى‏نگریم، گویى که ما لفظى بى معنى هستیم -

ملاحظه می کنید که چگونه وقتى که به ثروتمندان نگاه میکند، آه و ناله‏ ها بر می ‏آورد خودش را در دنیا چنان مى‏بیند که گویا وجود ندارد و لفظى بی معناست!


موضع امام (ع)

اما امام ابو محمد (ع)، تجسم جبهه مخالف حکومت عباسى است که خود کامگى آنهارا در مورد ثروتهاى امت و سرقت ارزاق عمومى، مورد اعتراض قرار میداد.

از برجسته‏ترین نوع مخالفتى که امام (ع)، انتخاب کرده بود این بود که ارتباط و یا کمک به آن پادشاهان را بر خود حرام کرده بود، پادشاهانى که مال خدا را دست به دست مى‏گرداندند و مردم را بردگان خود مى‏شمردند آنان براى جلب امام در دستگاه خویش و ضمیمه کردن او به جرگه خود تلاش زیادى کردند، اماموفق نشدند و در نتیجه با نهایت شدت و قساوت برخورد کردند و زندگى اقتصادى را بر او تنگ گرفتند و او را در تنگناى کشنده مالى قرار دادند، و از رسیدن اموالى که از طریق شیعیان به خدمتش مى‏رسید، مانع شدند، جز این که بعضى از نیکوکاران شیعه، نقش مخصوصى ایفا کردند و در داخل مشک روغن درهم و دینار قرار داده به خدمت امام (ع) فرستادند 34 و بدان وسیله آن فشار مالى امام را رفع کردند.

به هر حال، امام (ع) در کنار مستمندان و محرومانى ایستاده بود که به خاطر عدم توازن در زندگى اقتصادى و چپاول ثروتهاى عمومى توسط پادشاهان با تنگدستى و تیره روزى روبرو بودند.

در این جا سخن ما از زندگى اقتصادى در عصر امام (ع) پایان مى‏گیرد.


زندگى سیاسى

اما زندگى سیاسى در عصر امام ابو محمد (ع)، بسیار زشت و تاریک بود ترس و بیم سایه گستر بود، ظلم و جور همه جا را گرفته بود وآشوبها فراگیر بوده و شورشهاى داخلى برخاسته از عدم استقرار سیاسى همه جا به چشم مى‏خورد، و به نظر من تمام اینها به دلایل زیر بود:

الف - تسلط ترکها بر اوضاع حکومت و خودسرى آنها در تمام شؤون سیاسى حکومت، در حالى که هیچ آگاهى از سیاست و اداره مملکت نداشتند، بدین جهت به مردم ستم مى‏کردند و حکومت جابرانه پیشه کرده و ترس و بیم را رواج مى‏دادند.

ب - نادانى و بى خبرى سلاطین عباسى و فرو رفتن ایشان در شهوترانیها و کامجوییها و بى اعتنایى به تمام شؤون زندگى رعیت، از جمله عوامل و رویدادهاى مهم سیاسى آن عصر بود. اینک درباره برخى از آثار سیاسى که در آن زمان بر همه جا حکمفرما بود، به اختصار سخن مى‏گوییم:


شکنجه علویان

علویان به سخت‏ترین روشها آزموده شدند ودر بیشتر روزگاران حکومت عباسى در ترس و بیم زیاد به سر بردند، زیرا که پادشاهان عباسى رسماً به شکنجه و تعقیب و تارومار ساختن و بد بدترین نوع آزار ایشان کمر بسته بودند. عیسى بن زید در این باره مى‏گوید:

الى الله أشکوما نلاقى و انّنا
نقتل ظلماً جهر و نخاف‏
ویسعد اقوام بحبهم لنا
و نشقى بهم والامر فیه خلاف‏35
- از آنچه بر سر ما می آید به خدا شکوه می کنیم در حالى که ما آشکار از روى ظلم کشته می شویم و بیمناکیم.
و گروههایى به خاطر محبتشان به ما خوشبخت مى‏شوند، در صورتى که ما به وسیله ایشان دچار بدبختى هستیم، و درست جریان کار ما بر عکس است! - 

این شعر، حکایت از قتل و سرکوبى و جور ستمى است که عباسیان بر علویان روا داشتند، هر چند عباسیان به ملک و سلطنت نرسیدند مگر با نام علویانى که قربانیان زیادى را در راه آزادى مردم مسلمان از چنگال استبداد اموى تقدیم کرده بودند.

از روشهاى سختى که عباسیان در برابر علویان اتخاذ کردند این بود که ایشان را در محاصره اقتصادى قرار دادند و در نتیجه آنها در تنگناى دردآور مالى واقع شدند. یحیى بن عمر علوى در حالى که عباسیان را مخاطب قرار داده است، در این باره مى‏گوید:
...
- این پیام را از قول کسى که هرگز از حق به ظلم و جور گرایش نیافت به بنى عباس برسان؛

اگر دنیا مال شخصى ایشان است، از آن به مقدار قوتى به پسر عموها بذل و بخشش کنند!

و از مال خودتان به قوت ما گشایشى بدهید که این کار در حکومت به عدالت نزدیکتر است .

معناى این شعر، آن است که عباسیان نه به مقدار قوت بلکه درحد سد رمق نیز به علویان چیزى نمى‏دادند و فقر را چون جانورى که اجساد ایشان را مى‏آزرد بر ایشان مسلط کردند. برخى از منابع تاریخى بر این مطلب اشاره دارد که علویان در روزگار این طاغوت - متوکل - به قدرى سختى و محرومیت دیدند که وحشت و مرارت آن قابل توصیف نیست، چنان بودند که گاهى جز یک عبا نداشتند و اگر یک مرد علوى مى‏خواست ازخانه بیرون بیاید آن را مى‏پوشید و همچنین اگر یک زن علویه مى‏خواست آن را بر تن مى‏کرد، مردم نیز از ترس سلطه ستم پشگان جرأت ارتباط با ایشان را نداشتند.

محمد بن صالح، از ابراهیم بن مدبر خواست تا به خواستگارى دختر عیسى بن موسى جرمى برود ابراهیم به این نیت نزد عیسى رفت و پیشنهاد داد، اما عیسى پاسخ مثبت نداد و گفت: من به تو دروغ نمى‏گویم، به خدا سوگند که او را رد نمى‏کردم زیرا بزرگوارتر و مشهورتر از او را براى دامادى خودم سراغ ندارم ولیکن از متوکل و پس از او، از فرزندانش به مال و جانم بیمناکم. و به همین مطلب، محمد در اشعارى که سرورده، اشاره دارد، مى‏گوید:

خطبت الى عیسى بن موسى فردنى‏
فلله والى مرة و عتیقها
- من کسى را براى خواستگارى به نزد عیسى بن موسى فرستادم اما او جواب رد داد به خدا سوگند که او دوستدار «مره» و «عتیق» 36 ایشان است !
عیسى با این که مى‏دانست من از دودمان اصیل دختر رسول خدایم، پیشنهاد مراد رد کرد.
و گذاشته از پاکزادى من، ما را ریشه و اصلى است که پیامبر خدا تنه و اصل آن است -

مسلمانان از ارتباط با علویان، بلکه از سلام دادن به ایشان، ممنوع بودند، زیرا که عباسیان ستمگر بدترین مجازاتها را براى کسانى در نظر مى‏گرفتند که به نوعى ایشان را مورد محبت و احترام قرار دهد.

بدترین دورانهاى تاریک و ظلمانى که بر علویان گذشت، روزگار متوکل بود که کاسه خشم خود را در یک جا بر سر ایشان ریخت و با نهایت قساوت ایشان را سرکوب نمود و آنان به شهرها و روستاها - از بیم این که مبادا به چنگ حکومت بیفتند وآنها را بکشد و یا زندانى کند - به صورت ناشناس آواره شدند.


زندگى اعتقادى

اما زندگى اعتقادى در دوران امام ابو محمد (ع) سالم و روبه‏راه نبود و به وسیله بعضى از منحرفانى که در پیرامون عقاید خالص اسلامى شبهاتى به وجود آورده بودند، دچار ناامنى و اضطراب شده بود، چنان که یکى از شعبده‏بازان غیر مسلمان براى گمراهسازى مسلمین و به تباهى کشیدن عقایدشان دست به شعبده‏اى زده بود و امام ابو محمد (ع) براى دفاع از اسلام خود به مقابله برخاست تا این که اوهام آنها را باطل کرد و شبهات را از بین برد و واقعیت تابناک اسلام روشن ساخت.

همین طور، پدیده دیگرى در آن زمان پیدا شد و آن قیام یکى از دجالهاى زمان در برابر امام (ع) و پدر بزرگوارش بود که هدف او نیز فاسد کردن عقیده پیروان اهل بیت علیهم السلام بوده است. امام (ع) بلافاصله به لعن و طرد او پرداخت و به شیعیانش نیز دستور داد تا او را لعن کنند و از او بیزارى جویند که ما در ذیل به این مطلب و به بعضى از جهات دیگرى که با این موضوع مربوط است اشاره مى‏کنیم:


امام عسکرى شبهه کندى را باطل مى‏کند

اسحاق کندى ،37 فیلسوف عراق، برخى شبهات را در پیرامون قرآن مجید مطرح کرد، در بین مردم کم سواد شایع شد که او کتابى به نام «تناقض القرآن» تألیف کرده است و خود نیز درگیر همین مسأله است! این خبر به امام ابو محمد (ع) رسید، تا این که با یکى ازشاگردان کندى ملاقات کرد، امام (ع) رو به او کرد و فرمود: مگر بین شما مردى برجسته و دانا نیست که استادتان کندى را از این راه و روشى که نسبت به قرآن پیش گرفته است باز دارد؟ آن شخص گفت: ما شاگردان اوییم، چگونه مى‏توانیم در این مورد و یا در مسائل دیگر به او اعتراض کنیم! امام (ع) فرمود:

- «آیا هر چه به تو تعلیم دهم به او ابلاغ می کنى؟»

- بله مولاى من !

امام (ع) برهانى قاطع و دلیل برنده‏اى به او القاء کرد که تمام شبهات کندى را از بیخ و بن بر می کند وبه شاگرد کندى چنین گفت:

«پیش او برو، و در معاشرت با او گرم بگیر، و او را در کارهایش یارى کن! وقتى که کاملاً مأنوس شدید، بگو: براى من مسأله‏اى پیش آمده مى‏خواهم از شما بپرسم. او خواهد گفت، سؤالت چیست. آن وقت به او بگو:

اگر آوردنده این قرآن نزد تو بیاید و بپرسد: آیا جایز است که خداى متعال از کلمات قرآن، غیر از آن معانى که تو گمان کرده‏اى، معناى دیگرى اراده کرده باشد او در جواب خواهد گفت: آرى جایز است. زیرا او مردى است که وقتى کلمات را شنید معناى واقعى آنها را مى‏فهمد. وقتى که این جواب را به تو داد، از او بپرس: تو از کجا میدانى،

شاید خداوند غیر از معنایى که تو در نظر گرفته‏اى معناى دیگرى را اراده کرده باشد...»

امام (ع)، با این برهان کوبنده، شبهه کندى را از میان برد و بدان وسیله تمام راهها اثبات تناقض در قرآن مجید را - آن کتابى که نه از قبل و نه بعد از آن باطل کننده‏اى نیاید - مسدود کرد. زیرا ریشه این شبهه در نوع معنایى بود که کندى به نظر خود مى‏فهمید در صورتى که ممکن بود معناى دیگرى داشته باشد که او نفهمیده و به عقل او نرسیده باشد و با آن معنا تناقض از میان برداشته شود و هیچ جاى ایراد و اشکالى نماند.

آن مرد رفت با استادش ملاقات کرد و گرم گرفت و سرانجام آنچه را که امام (ع) به او القاء فرموده بود به وى گفت. کندى شروع کرد به فکر کردن و مدتى را در این باره فکر مى‏کرد که ممکن است این حرف درستى باشد و چنین چیزى محتمل است و در واژه‏هاى زبان عرب یک لفظ به معانى مختلف آمده است! تا این که رو به آن دانشجو کرد و گفت:

- «تو را سوگند مى‏دهم، به من بگو، این مطلب را چه کسى به تو آموخت؟...»

- «این مطلبى بود که به ذهنم خطور کرد و من هم به شما عرض کردم».

- «هرگز! چنین نیست، زیرا این، سخن تو نیست و تو هنوز به آن مرتبه نرسیده‏اى! که چنین بگویى!...»

- امام ابو محمد عسکرى (ع)، به من فرمود» .

- « حال که حقیقت را گفتى اعتراف مى‏کنم چنین سخنانى جز از این خانواده از کسى سر نمى‏زند!» آنگاه کندى دستور داد کتابش را آوردند و آن را سوزاند و از میان برد. 38 زیرا او منطق و درستى را با تمام وجود در سخن امام احساس کرد.

امام، چشم بندى راهب را باطل می کند

امام ابو محمد (ع) نقاب مکر و تزویر از چهره راهبى برداشت که مى‏خواست مسلمانان را گمراه کند و آنها را در دیانتشان به شک وا دارد.

داستان به طورى که راویان نقل کرده‏اند از این قرار است که مردم دچار قحطى شدید شدند، معتمد عباسى دستور داد مردم تا سه روز براى طلب باران به بیابان بروند، همه مردم رفتند، اما بارانى نازل نشد، تا این که اهل نصارا به همراه راهبى بیرون آمدند و این راهب هر مرتبه که دستش را به طرف آسمان بلند مى‏کرد، باران سیل آسا مى‏بارید و این کار را چند بار تکرار کرد، بطورى که بعضى از نادانان در حقانیت دین خود به شک افتادند و بعضى دیگر از دین برگشتند این امر، بر معتمد گران آمد تا این که به امام ابو محمد (ع) که آن زمان در زندان به سر مى‏برد متوسل شد و عرض کرد: امت جدت رسول خدا (ص) را پیش از آن که نابود شوند، دریاب! امام (ع) به او گفت: چون فردا مردم از شهر بیرون شوند، من اگر خدا بخواهد شک و شبهه رابرطرف مى‏سازم. معتمد دستور داد، امام را از زندان بیرون آورند.

امام (ع) از او خواست تا یاران و اصحاب آن حضرت را نیز از زندان آزاد کند و او قبول کرد و همه را بیرون آوردند. در روز دوم که مردم براى طلب باران به بیرون شهر رفتند، راهب دستش را به طرف آسمان بلند کرد، ابرى پیدا شد و باران بارید، امام (ع) دستور داد دست او را بگیرند و آنچه در دستش است از او بستانند در دست راهب یک استخوان آدمیزاد بود، استخوان را از او گرفتند، خلیفه دوباره دستور طلب باران کند، راهب دست به طرف آسمان بلند کرد، دیدند آن ابر برطرف شد و آفتاب بر آمد، مردم از این پیش آمد تعجب کردند معتمد، رو به امام (ع) کرد و گفت:

«یا ابا محمد! این چه بود؟»

- «این استخوان پیامبرى بود که این راهب از میان قبرها به دست آورده بود و هیچ استخوان پیامبرى نیست که زیر این آسمان قرار بگیرد مگر این که باران سیل آسا به خاطر آن مى‏بارد!...»

معتمد، وقتى که مطلب را پیگیرى کرد، دید همان طورى است که امام (ع) فرمود به این ترتیب شک و شهبه از میان رفت .39


دروغ پردازان و جاعلان‏

یکى از آفتاى آن زمان، گسترش دروغ پردازان و جاعلان بود، که از جمله عوامل و اسبابى بود که عقاید اسلامى را در دلها سست مى‏کرد، از مشهورترین جاعلان و دورغ‏پردازان، فردى به نام عروة بن یحى دهقان بغدادى بود که از قول امام ابوالحسن على بن محمد و پس از او از ابو محمد حسن بن على علیهما السلام روایتهایى به دروغ نقل مى‏کرد و از این راه اموال زیادى را که شیعه مى‏خواستند به امام (ع) بپردازند اختلاس مى‏کرد و در برابر امام نیز دروغ مى‏گفت، تا این که امام او را لعن کرد و به شیعیان دستور داد او را لعنت کنند و از او دورى نمایند تا عقایدیشان را فاسد نکند.40

به این مقدار مختصر، سخن ما از زندگى عقیدتى دوران امام (ع) به پایان می ‏رسد، و این دوران - همان طورى که گفتیم - از نظر عقیدتى دوران نگرانى و ناسالمى بود.


پى نوشتها:
1- تاریخ تمدن اسلام: 79/5.
2- الوزراء و الکتاب: 288.
3- الوزراء و الکتاب: ص 142.
4- الوزراء و الکتاب.
5- الکامل: 268/6.
6- الفخرى: ص 164.
7- الولاة و القضاة: 125 - 126.
8- نجوم الزاهرة: 54/2، خطط مقریزى: 94/2.
9- اخبار الطوال: 384.
10- الوزراء و الکتاب: 250.
11- نجوم الزاهرة: 75/2.
12- نشوار المحاضرات: 293/1.
13- المنتظم: 253/6.
14- نجوم الزاهرة: 65/2.
15- کامل ابن اثیر: 319/6.
16- همان مأخذ.
17- المستظرف من اخبار الجوارى اثر صلاح الدین: 28.
18- تاریخ الخلفاى سیوطى: 384.
19- الاغانى: 226/16.
20- سمط النجوم العوالى: 354/3.
21- الاغانى: 226/16.
22- الاغانى، چاپ دار الکتب مصر: 193/14.
23- الاغانى .
24- عیون التواریخ: 170/6 عکس بردارى شده از کتابخانه امیرالمؤمنین (ع).
25- مرآة الزمان: 158/6.
26- ترجمه این کتاب نفیس، با عنوان تحلیلى از زندگانى امام هادى (ع) در سال 1369 به پیشنهاد کنگره جهانى امام رضا (ع)، انجام گرفت شد و این کتاب در سال جارى (1370 ه') چاپ و منتشر گردید - م.
27- مروج الذهب: 366/2.
28- الوزراء و الکتاب: 192.
29- المحاسن و المساوى: 585.
30- المحاسن و المساوى: 585، توجه دارید که حرکت حروف روى در دو شعر اول با شعر سوم متفاوت است!
31- طبقات ابن معتز: 378، کتاب الورقة: 57.
32- عقد الفرید: 216/6.
33- المحاسن و المساوى: 277.
34- سفینة البحار: 158/2.
35- سرالسلسلة العلویة: 65.
36- ظاهراً مقصود از«مره» قبله‏اى است که ابوبکر از آن قبیله است و «عتیق» نیز نام ابو بکر مى‏باشد.م.
37- ابو یوسف بن اسحاق کندى، نخستین فیلسوف قلمرو اسلامى، درشهر کوفه به دنیا آمد، دوران تحصیل خود را در بصره و بغداد گذراند، او به زبان یونانى تسلط داشت و کتابهاى فلسفه را از یونانى به عربى برگرداند، در فلکیات سرآمد بود. کندى تألیفاتى داشته است اما امروز چیزى از آنها در دست نیست. او ازمذاهب کلامى اسلام مذهب معتزلى را اختیار نمود و حوزه درس فلسفه او علاقمندان زیادى داشته است. وى در سال 252 ه'ق در گذشته است. نقل از پاورقى صفحه 63 کتاب خطوط برجسته‏اى از فلسفه و کلام اسلامى - م .
38- مناقب ابن اشوب: 424/4.
39- جوهرة الکلام: 154، اخبار الدول: 117.
40- رجال کشى: 353.

منبع: مرکز مطالعات شیعه